وبلاگ حميد رضا گلسرخ

ساخت وبلاگ
تو هم یک روز شعري ساده خواهی گفتو از تنهایی ام تصویرهایی مثل یک گنجشک                                                           در باغی که برگش نیست؛ خواهی ساخت مرا هم کاج خشکی می نویسی؛ ریشه اش را مو وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ حميد رضا گلسرخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 196 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 15:43

روی دیوار اتاق من هنوز، عکس مردی با کلاه مخملی مردی که توو قصه های جاهلی، حتی سر می داد پای مردونگی توی اون فیلما که خوب خیره می شم؛ می تونم که زندگی رُ حس کنم دوباره قد خودم قد می کشم؛ پا می ذارم روی وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ حميد رضا گلسرخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 165 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 15:43

  به مسعود کیمیایی؛ برای قیصر تا قاتل اهلی  توی فیلماش همیشه یه مردی بود؛ که می تونستی صداش کنی: رضا  قهرمانی با یه چاقو که فقط، رگ نامردا رُ بدجور می برید گاهی با یه لهجه ی بلوچی ُ، گاهی مثل همه فریاد می کشید آخر قصه به جرم اعتراض، پاش روی خون رفاقت می سرید دنبال محکمه توو خیابونا، کاری با حکم رییس حتی نداشت به گروهبانی می خندید که باید، اونو هرجا پی سایه ش جا می ذاشت رو گلوش بس که خط قرمز تیغ، رد پای گرگ ُ از دور می شناخت هنوزم ریشه میون خاکی داشت؛ که یه گندم روی اون ولی نکاشت حالا روی پرده های سینما، نقشی اندازه ی سلطان دیگه نیست من فقط مشتی عروسک می بینم؛ توی مرسدس نشسته رنگارنگ به دیواری هم که توش هیچی نبود؛ حتی با دست یکی نخورده سنگ همه جا تجارت دندون مار ؛ توی دست قاتل اهلی تفنگ من می خوام برم دوباره بشینم؛ جایی رو صندلی های متروپل مثل قیصر حق مو پس بگیرم؛ حرف عشق ُ بشنوم از داش آکل میون ضیافت نور ُ صدا، غزلی برای سربازا بگم روی شاخ هر گوزنی جای سرب، یادگاری بذارم یه تاج گل وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ حميد رضا گلسرخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 161 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 6:01

دلم تنگ است؛ گیتا جان! بیاور چتر بابا را؛ که باران همچنان آهسته می بارد و اینجا هیچ‌کس تنهایی‌ام را جز کلاغی پیر مهمان نیست نفس‌هایم از اندوهی که عاشق را به غربت می‌دهد پیوند؛ سرشار است و دیگر واژه‌ها تا دشت‌هایی سبزتر من را نخواهد برد قناری این قفس را- گرچه آبی هست- روزی ترک خواهد کرد و گلدانی که از مادربزرگم مانده؛ صد غنچه تو اما نیستی تا چشم‌هایت را چنان یک استکان چایی، بنوشم داغ تو اما نیستی همراه من؛ در این سفرهایی که از پاهام خون می‌ریخت و من بی‌شانه‌هایت گریه‌هایم را فقط در سینه‌ام انبار کردم سخت نگفتم با کسی از آرزوهایی که صد افسوس، خوابی بود ندیدم- هرچه این تقویم را گشتم- بهاری مثل آن سالی که برگ از باد می‌رقصید زمستان سردتر از آنچه می‌گفتند؛ می‌آمد و آن ژاکت که با دستان خود می‌بافتم را؛ موش‌ها خوردند چه سالی بود؛ گیتا جان! که صد خنجر فرو بردند در پشتم؛ همین نزدیک‌تر یاران و گم شد نقش هر لبخند بر لب‌هام ورق زد دست‌هایم هر کتابی را؛ فقط از دشمنی‌ها داستانی داشت و هر در را که کوبیدم؛ جواب آمد که در این خانه جایی نیست تو را بر شانه‌هایم از بیابانی که خار از سنگ می‌رویید؛ می بردم تو را از عمق شب‌هایی که مهتابش چراغی بود کم‌سوتر تو را از چنگ هر گرگی که دندان‌هاش جانم را درید از هم تو را تا ظهر تابستان به باغی پشت کوهی دور می‌بردم برایت شعر خواندم؛ بغض تلخی را که در رگهام جاری ج وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ حميد رضا گلسرخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 203 تاريخ : شنبه 18 آذر 1396 ساعت: 2:10

  جهان را تماشاکن از پشت این پنجره: هنوز آسمانی که از دود جت ها گرفته؛ به گنجشک ها یک قفس می دهد زمین را فقط بمب ها جای گل های معصوم روییده اند و هر روز تصویب قانون کودک کشی توی هر سازمان چرا قرن ما از رسولی که خورشید را منتشر کرد؛ خالی تر است! خدایی که سجاده را رو به او پهن کردم؛ کجاست! من از خون رگهام باید چمن های این دشت را آبیاری کنم و باید به همسایه ها نیز سرهای بر نیزه را درخبرها نشانی دهم صدایی نمی آید از باغ؛ جز برگ هایی که پاییز از شاخه شان می تکاند و ما گوشهامان به آوازهایی که در ضبط صوت دهانی که اندوه یک نسل را می سرایید؛ با مشت قدرت شکست و در سرزمین های نزدیک از آسمان مرگ بارید بر خواب شهر اروپا به کشتار سگ ها فقط معترض نمی بیند انگار از خون ما لاله هایی که در باد پرپر شدند و سربازها مرز را بسته اند که یک بار دیگر به ساحل بیفتد جسدهای آواره گان و بازارها گرم از حرف مفت در این قرن تاریک باید چراغی برافروخت از نور عشق و در سفره ها لقمه نانی اگر هست؛ با دوست قسمت کنیم که فردا چه دیر! وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ حميد رضا گلسرخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 189 تاريخ : شنبه 18 آذر 1396 ساعت: 2:10

قایقی بدون تور باید می‌ساخت؛ دورِ دور می‌شد از این خاک غریب  تا به شهر پشت دریا می‌رسید؛ که یه کفتر آب می‌خورد از لب رود قد پیراهن تنهایی فقط، چمدونی توی دست اون هنوز با صداش وقتی از آب ُگل می‌گفت؛ واژه‌هایی که اونا رُ شسته بود   می‌شنیدم که می‌گفت: هرجا باشم؛ آسمون با روز آبی‌ش مال من! گل شبدر فرقی وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ حميد رضا گلسرخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 165 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 2:11

به سی‌سالگی می‌رسم و بی ‌آن‌که آوازهایی که در سینه‌ام مرده را؛ زیر باران بخوانم بلند و بی آن‌که در قصه‌هایی که نقال می‌گفت؛ از نوشدارو بپرسم که چیست! همین‌طور حس می‌کنم پیرتر می‌شوم؛ توی هر عکس سه‌در چهار و هر صبح زنبیلی از هیچ در دست، در عمق بازارهایی که چیزی ندارند؛ گم می شوم در این آدمکها که همسا وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ حميد رضا گلسرخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 276 تاريخ : پنجشنبه 1 تير 1396 ساعت: 17:39

خبر مثل یک تکه از روزهایی که در زیر باران قدم می‌زدم؛ ساده بود و من طعم گیلاس را زیر دندان خود تازه احساس کردم؛ چه تلخ به یادم نیامد کجا سینمایی که بر پرده‌اش عکس تنهایی‌ام را نشستم به فکر کجا سینمایی که بر صندلی‌هاش با دوستان عشق را گپ زدیم در آن فیلم‌ها بارها شعر سهراب را زندگی کرده‌ام و با روح ده وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ حميد رضا گلسرخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 202 تاريخ : پنجشنبه 1 تير 1396 ساعت: 17:39

شما کشتی نجاتی که باید، با شما آدم به ساحل می‌رسید همون آقای عزیزی که هنوز، اسم اون ذکر نماز همه هست این شکنجه‌زار پر وحشت شب، فقط از نور شما سحر می‌شد زیر امنیت سایه‌ی شما، کسی حتی در خونه‌ش رُ نبست   شما دستی رو سر بنده بکش؛ تا از این پیله‌ی تن رها بشم توی آفتابی صبحی که‌ می‌یاد؛ با ملایک پر ُ بال وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ حميد رضا گلسرخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 185 تاريخ : پنجشنبه 1 تير 1396 ساعت: 17:39

با شمام... جناب استاد سخن! از سر باد گلو شعری بگو انجمن‌به انجمن غزل بباف؛ از یه گیسو با دوتا چشم سیاه باید از شهوت بیمار شما، یه کتابخونه پر از شعار می‌شد توی اون جام شرابِ عهد بوق، صورت یار ُ ببین شبیه ماه   به شما چه که روی دیوار شهر، پر شد از آگهی فروش خون به شما چه زنی که برای نون، تن زخمی‌ش ُ وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگ حميد رضا گلسرخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 214 تاريخ : پنجشنبه 1 تير 1396 ساعت: 17:39