با شمام... جناب استاد سخن! از سر باد گلو شعری بگو
انجمنبه انجمن غزل بباف؛ از یه گیسو با دوتا چشم سیاه
باید از شهوت بیمار شما، یه کتابخونه پر از شعار میشد
توی اون جام شرابِ عهد بوق، صورت یار ُ ببین شبیه ماه
به شما چه که روی دیوار شهر، پر شد از آگهی فروش خون
به شما چه زنی که برای نون، تن زخمیش ُ به هر بستری برد
به شما چه پدری که زیر پل، خودکشی کرد ُ کسی هم نشنید
به شما چه که جای ستارهها، باید هر شب زخم چاقو رُ شمرد
من توی فکر کلاغیام که آخ! آخر قصه به خونهش نرسید
توی فکر سفرههای خالی ُ؛ سرنوشتی که همیشه چه سیاست
حتی از حنجرهی قنارییا، غم خاک بیبهار ُ میشنوم
می دونم که هر زنی خواهر من؛ جای هر فقیری زیر سقف ماست
وزن این ترانه عاشقانه نیست؛ قافیهش گلوله هست ُ انفجار
شما ساکت کنج میکدهت بشین؛ وقتی من بغضم ُ نعره میکشم
وقتی زیر بارونا بدون چتر، پرسه میزنم با یک سایهی خیس
نمیتونم حتی قد یک نفس، خالی از غربت عاشقا بشم
وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...برچسب : نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 216