به سیسالگی میرسم
و بی آنکه آوازهایی که در سینهام مرده را؛ زیر باران بخوانم بلند
و بی آنکه در قصههایی که نقال میگفت؛ از نوشدارو بپرسم که چیست!
همینطور حس میکنم پیرتر میشوم؛ توی هر عکس سهدر چهار
و هر صبح زنبیلی از هیچ در دست، در عمق بازارهایی که چیزی ندارند؛ گم می شوم
در این آدمکها که همسایه باید صداشان کنم؛ هیچکس زنده نیست
فقط گاهی اوقات مانند سابق کتابی ورق میزنم
فقط دودِ سیگارهایی که تا آسمان میرود را نفس میکشم
و بیآن که جنگیده باشم؛ چه اندازه حس میکنم باختم
همین چند شب پیش از رادیو میشنیدم که امسال آواز گنجشکها را نخواهم شنید
و آنقدر در خلوتم گریه کردم؛ که همسایه میگفت: شاید یکی مرده است
طبیعیاست رفتار من با کسانی که یکبار هم چترشان را نبستند؛ بیگانه است
طبیعیاست تقویم را دیگر از روی دیوار پایین بیارم؛ بسوزانمش
طبیعیاست از شهرهایی که میخانهاش را دری نیست؛ دلتنگ باشم زیاد
و باید به درویشهایی که بر فرش ها دیدهام نانشان را به خون میزنند؛
بگویم که من نیز در سفرهام خون دل میخورم؛ با دهانی تمییز
اتاقم- همین چند شب پیش وقتی که جارو زدم- دیدم انگار دیوارهایش ندارند موش
و احساس کردم که دیگر دلم هرچه میخواست را؛ میتوانم بگویم به دوست
مگر تا کجا این نقابی که بر صورتم مانده را؛ میتوانم تحمل کنم!
مگر تا کجا خون رگهام را باید این کرمهایی که گفتم؛ بنوشند سیرابتر!
چرا پشتسر هیچ راهی مرا تا دبستان نزدیک حتی، نخواهد رساند!
در این اوجِ سیسالگی شعر سهراب را بهتر از دیگران میتوانم بفهمم عمیق
و با هر الاغی که سیر از نصیحت
چمنزارها را نفس میکشد؛ بار خود را فقط میبرم
در این کوچهها دخترانی که از روسریشان
چه پروانههایی میاُفتاد در آب؛ با من غزل خواندهاند
در این کوچهها پاره شد کفشهایم؛ به دنبال انسان که میگشتهام بيچراغ
در این کوچهها خانهای را ندیدم که بر پشتبامش خدا را به یک چای دعوت کنم
و حالا به تنهاییام نیز مشکوک؛ با سایهام پشت غربت قدم میزنم
و با هیچ کس هیچ کاری ندارم؛ که از عشق هم خستهام
به این برف هم روی موهام باید بگویم که خوش آمدی!
مرا پیش مادربزرگم که بر سنگ قبرش نوشتند: یادت بهخیر!
مرا پیش آن دوستانی که همراهشان شهرها را گذشتم؛ ببر
من امسال انگورهایی که با دست خود چیدهام را؛ به همشهریان میدهم
و میپرسم از آینه: آن جوانی که پیراهنش بوی سیگار میداد؛ حالا کجاست!
چه فریادهایی کشیدم؛ که شاید چراغی بسوزد در این نیمهشب
چه فریادهایی که تنها گلویم ترک خورد از زور درد
و سیسال مانند خوابی که بیداریاش را فقط دوست دارم؛ گذشت
وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...برچسب : نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 278