همین صبح فردا، خروسان که خواندند؛ صبحانه را میخورم
و در کولهپشتم فقط آرزوهای ناچیز خود را، به همراه اُمید خواهم گذاشت
رها میکنم سایهام را که در جادهها یک قدم نیز هجرت نکرد
به خاطر میآرم چه آوازهایی که در سینهام خاک میخورد؛ تا مردگان بشنوند
به خاطر می آرم که دنبال یک لقمه نان، دست درویش را پس زدم
به چشمان آن زن که از مهربانی سخن گفت؛ حتی نکردم نگاه
به تدریج از عشق خالی شدم
به تدریج از دود سیگار، پر شد سرم
و تزریق کردم به رگهای خود، مرگ تدریجیام را؛ چنان یک سرنگ
مرا مادرم نیز دیگر نخواهد شناخت
مرا با نگاهی که در عمق آن هیچ برگی نرقصید؛ با عطر باد
مرا با لباسی که یکبار هم دگمهاش را زنی وا نکرد
مرا با دهانی که از دوست دارم، کلامی نگفت
مرا با همین برف سنگین که بر روی موهام هر روز خواهد نشست
مرا مادرم-آه- دیگر نخواهد شناخت
و من صبح فردا، به بازارهایی که گهوارهام را در آن میفروشند
تنهاتر از دیگران میروم
دلم را در آن روزهایی که با ظرف سمبوسه، یک شیشه نوشابه خوردیم
گمکردهام
دلم را در آن انجمنهای مستفعلن، پشت حرفی که هرگز نگفتم به دوست
دلم را- گمان میکنم- پشت میزی که یکعمر در پشت آن مینشستم؛ چه تلخ
و سهراب با قایقش رفت؛ وقتی که من خواب بودم چقدر
نمازی که میخواندهام را؛ خدا نیز باور نکرد
و مادربزرگم که میمُرد؛ من خانه میساختم روی آب
و از یاد بردم که یک استکان چای حتی، به همسایگانم تعارف کنم
و از یاد بردم که باید عروسک خرید؛ باید به گیتا بگویم: سلام!
فقط برگ تقویم را میشمردم؛ که فردا چه هنگام خواهد رسید
و فردا که آمد؛ گمان کردم امروز هم جمعه هست
ندیدم که پاییز را رفتگرهای عاشق، از این کوچه بردند؛ با هرچه زرد
ندیدم که دیگر جوان نیستم
و پروانهها را به دیوار سنجاق کردم؛ که پرواز را بشنوم
فرو رفتم انگار مانند یک سنگ؛ در این لجنزار گند
و تصویر خورشید مانند یک خواب، از دست رفت
چراغی که با خون من شعله میریخت دیوار شب را؛ شکست
و در اجتماعی که من زیستم؛ مرگ خورشید را یکنفر نیز اشکی نریخت
ولی همچنان آرزوهای ناچیز من زندهاند
و چاقوی قصاب جرات ندارد خروسان این قریه را پر بریزد؛ به خاک
وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...
برچسب : فردا دانلود,فردا,فردا سراغ من بیا,فرداد فرحزاد,فردا نیوز,فردا تولدمه,فردا فیلم,فردا سراغ من بيا,فرداد,فردا بوک, نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 315