خسته

ساخت وبلاگ

کلک این شب تاریک ُ بکن؛ با چراغی که می‌سوخت از دل من

چاقویی باش که روی دسته‌ش هنوز، جای دست داش‌آکل رُ می‌شه دید

به سری که روی سر‌نیزه قسم! کربلا می‌سازم از این‌همه کفر

تف به گور روزگار دوزاری؛ که باید منت مرگ ُ هم کشید

 

من هنوزم روی پاهای خودم، قد تنهایی تو قد می‌کشم

با دلم حوصله‌ی هیچ چیزی نیست؛ پشت‌سر سایه‌مو هم جا می‌ذارم

هرچی که باختم ُ بردم به درک! توی این قمار پوچ زندگی

یاد گرفتم جز به چاقوی خودم، به کسی دیگه نگم: برادرم

 

کافه کافه می‌رم ُ مثل یه سگ، هی کتک می‌خورم از هر‌چی شغال

من یه قیصر توی فیلمی‌ام که آخ! شب اکران سینماش بی‌خودی سوخت

من فروغی‌ام که توی حنجره‌ش، هیچی جز نعره‌ی مردن دیگه نیست

حافظ‌م که زیر شلاق مغول، غزلی به قیمت نون نفروخت

 

صادق هدایت حرف خوبی زد: این جماعت جز یه مشتی روده نیست

ولی من یکی به جای خودکشی، رگ این گله‌ی گرگ ُ می‌زنم

آخر شانومه هر چی اگه بود؛ پهلوون زنده یعنی من ُ تو

نمی دونی که عجب عشقی دارم؛ وقتی شیشه‌ی شراب ُ می‌شکنم  

وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...
ما را در سایت وبلاگ حميد رضا گلسرخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 174 تاريخ : پنجشنبه 1 تير 1396 ساعت: 17:39