صدايش در آن روزهايي كه با دوستان در خيابان اسفند گپ ميزديم
در آن پادگاني كه هر روز بر سنگ ها مي دويدم؛ صدايش مي آمد به گوش
صدايي كه يك بار همسايه ميگفت؛ از مرغهايي كه در بادها ميپريدند؛ تنها شنيد
و من نام او را در اين شهر از عاشقاني كه در زير باران نشستند؛ پرسيده ام
كه او را چنان دوست، با نام كوچك صدا ميزدند
چه اندوهگين- راستي را- از آن غربتي تلخ مي خواند آوازهايي صبور
سبك مي شدم؛ در اتاقم كه با بغض او گريه كردم چه شبهاي دور
و احساس كردم كه در سينه اش جاي دل ميتپد باغ نور
در آن سال هايي كه پرواز را خط ممنوع بر آسمان ميكشيدند؛ او زنده بود
و بيگانه با دلقكاني كه بر صحنهها نعره شان ميخراشيد گوش
نديدم كه خورشيد را ظهر مرداد دستي بگيرد به چشم
نديدم كه در سرزمينهاي ديگر به خاطر نيارد كه از خون ماست
كه ما سقفمان زير آن بمبهايي كه افتاد؛ آسان شكست
كه در كوچهها يكنفر گارياش را به دنبال خود ميكشد
نواري كه در ضبط صوت است؛ مي گويد: امروز هم زنده است
تنش را در آن قريه هرچند با خاطراتش سپردند ساكت به خاك
به ديدار او باز هم با همين دوستان ميرويم
و با عاشقان بر مزارش چه آوازهايي كه بايد بخوانيم؛ تا ديگران بشنوند
وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...برچسب : حبيبي,حبيبتي,حبيبي صباح الخير,حبيبي دائما,حبيبي جاني غباشي,حبيب الحبيب,حبيب,حبيب محبيان,حبيب غلوم,حبيب الله, نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 139