ديدار

ساخت وبلاگ

به دیدارتان آمدم مثل آن روزها

که از شاخه‌ها توت را می‌تکاندید در دست من

همان روزهایی که با اسب چوبی به هرجا دلم خواست می‌تاختم

و در زورخانه صدایی که می‌خواند با ضرب مرشد: بر‌آمد بلند آفتاب

به مادر که در پشت تابوت هی گریه می‌کرد؛ گفتم: شما زنده‌اید!

شما در قدم‌های گیتا که با دست‌هایش به گل‌های این خانه می‌پاشد آب

شما توی این آینه؛ رو‌به روم

شما را در آواز گنجشک‌هایی که در باغ انجیر با جفت‌شان می‌پریدند؛ حسکرده‌ام

نفس‌های‌تان در همین آبشاری که می‌ریزد از کوه؛ جاری‌تر است

و مادر فقط گریه می‌کرد؛ با چشم‌هایی که دیگر جهان هیچ حتی برایش تماشا نداشت

همان وقت پیراهنم را چه عطری که از کودکی‌ها می‌آمد؛ پرید

همان وقت احساس کردم که من نیز باید بخوابم عمیق

و در خواب دیدم شما با ملایک در آن باغ‌هایی که انگور دارد؛ قدم می‌زنید

به یک استکان چای با توت شیرین صداتان زدم

به فرشی که هر عصر در سایه‌ها می‌گشودیم؛ با دوستانی درست

هنوز آسمانی که پر می‌شد از بادبادک؛ فقط مال ما بود... بابابزرگ!

هنوز هرکسی با سرانگشت من را نشان می‌دهد؛ از شما حرف‌ها می‌زند

و من تازه فهمیده‌ام دود سیگارهاتان کجا می‌رسید

و همسایه‌ها بارها آش پختند؛ تا عشق را بین یک شهر قسمت کنند

کسی پاسبان‌های این کوچه را دیگر امشب به میخانه‌ای دور با خود نبرد

کسی زخم سگ‌های خاکستری را نبست

کسی لای قرآنِ امسال یک سکه حتی نخواهد گذاشت

و من واژه‌ها را گره می‌زنم؛ تا سبک‌تر شوم

و یادم بماند درختان انجیر را زیر باران تماشا کنم

درونم چه خالی‌است از چیزهایی که باید فقط یادگاری نوشت

به من طعم یک بستنی در خیابان مرداد را، زندگی پس نداد

و تقویم را هرچه گشتم؛ فقط جمعه بود

 

وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...
ما را در سایت وبلاگ حميد رضا گلسرخ دنبال می کنید

برچسب : ديدار شد ميسر,ديدار,ديدارا,ديدار رزاقي,ديدار يار,ديدار سير گيتي ارمنستان,ديدار شمس و مولانا,ديدار سير گيتي,ديدار دوست,ديدار چت, نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 150 تاريخ : سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت: 11:45