باغ كاشان

ساخت وبلاگ

پس از سال‌هایی که در جاده‌هایی چه تاریک، با پای غربت دویدم چه سخت

نگاهم به یک باغ افتاد؛ نزدیک کاشان- گمان می‌کنم-

و نزدیک رفتم؛ که سهراب در را گشود

همان‌جور لاغر که در عکس‌ها توت می‌چید؛ از شاخه‌ای مست بار

و در عمق آن چشم‌هایی که فرقی نمی‌دید؛ شبدر و یک لاله را

گمان می‌کنم یک‌نفر مثل بودا نفس می‌کشید

سلامی چو بوی خوش آشنایی ؛ و یک استکان چای بر یک گلیم

گلیمی که من فکر کردم خدا نیز گاهی بر آن می‌نشیند؛ و گپ می‌زند

چه اندازه در باغ کاشان هوا صاف بود

هوا مثل وقتی که یکریز در  یوش باران بیاید؛

و دریانوردان بخوانند؛ آواز صید

کتابی به من داد؛ از شعرهایی که بی‌چتر، در زیر باران نوشت  

و من اولین واژه‌ها را که خواندم؛ چه بادی که پیچید با سایه ها

و سهراب خندید؛ از حرف من

که پرسیدم از او: چرا از سفرهاش برگشت؛ با کوله‌باری نگاه

و آن هم به شهری که هرگز به دستان ما شاخه‌ای معرفت نیست؛ نیست

فقط گفت: باید قدم زد؛ و رفت

و من چیزی از خنده‌اش هم نفهمیدم انگار؛ شاید درست

و شب شد؛ که رفتیم بر پشت‌بام

و سهراب تا صبح از آسمان نور می‌چید؛ می‌ریخت در یک سبد

که فردا بیارد؛ و در شهر قسمت کند

و قسمت کند نان و پپسی؛ و هر چیز خوب

و همشهریان را بشارت دهد؛ از گلی سرخ در پشت درهای باغ

 

و سهراب- این را قسم می‌خورم- عاشقی بود از اهل درک

و کودک‌تر از سال‌هایی که یک بادبادک مرا تا خدا می‌رساند

الاغی اگر بار می‌برد؛ باید مگس‌هاش را می‌پراند

و سطلی می‌آورد؛ تا مادیان‌ها بنوشند سیر

و کاری نمی‌کرد؛ قانون این خاک را بشکند

و یک‌بار در دادگاهی که جز عشق منطق نداشت؛

 به پا خواست از حق بیدی که بر خاک افتاد؛ با دست دولت

حفاظت کند

و یک روز هم در سفرهاش، در سرزمینی چه دور

به نیلوفرانی که بر سطح مرداب می‌رُست؛ با چشم حیرت رسید

و برگشت تا باغ کاشان؛ که پیغام خود را بگوید به ما

ولی خواب بودیم شاید؛ چنان خواهرش

همان شب که پرسید: کفشم کجاست!

و آهسته رفت 

 

وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...
ما را در سایت وبلاگ حميد رضا گلسرخ دنبال می کنید

برچسب : كاشان باغ فين,باغ گياه شناسي كاشان,باغ فين در كاشان,باغ پرندگان كاشان,باغ هاي كاشان, نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 315 تاريخ : سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت: 11:45