پس از سالهایی که در جادههایی چه تاریک، با پای غربت دویدم چه سخت
نگاهم به یک باغ افتاد؛ نزدیک کاشان- گمان میکنم-
و نزدیک رفتم؛ که سهراب در را گشود
همانجور لاغر که در عکسها توت میچید؛ از شاخهای مست بار
و در عمق آن چشمهایی که فرقی نمیدید؛ شبدر و یک لاله را
گمان میکنم یکنفر مثل بودا نفس میکشید
سلامی چو بوی خوش آشنایی ؛ و یک استکان چای بر یک گلیم
گلیمی که من فکر کردم خدا نیز گاهی بر آن مینشیند؛ و گپ میزند
چه اندازه در باغ کاشان هوا صاف بود
هوا مثل وقتی که یکریز در یوش باران بیاید؛
و دریانوردان بخوانند؛ آواز صید
کتابی به من داد؛ از شعرهایی که بیچتر، در زیر باران نوشت
و من اولین واژهها را که خواندم؛ چه بادی که پیچید با سایه ها
و سهراب خندید؛ از حرف من
که پرسیدم از او: چرا از سفرهاش برگشت؛ با کولهباری نگاه
و آن هم به شهری که هرگز به دستان ما شاخهای معرفت نیست؛ نیست
فقط گفت: باید قدم زد؛ و رفت
و من چیزی از خندهاش هم نفهمیدم انگار؛ شاید درست
و شب شد؛ که رفتیم بر پشتبام
و سهراب تا صبح از آسمان نور میچید؛ میریخت در یک سبد
که فردا بیارد؛ و در شهر قسمت کند
و قسمت کند نان و پپسی؛ و هر چیز خوب
و همشهریان را بشارت دهد؛ از گلی سرخ در پشت درهای باغ
و سهراب- این را قسم میخورم- عاشقی بود از اهل درک
و کودکتر از سالهایی که یک بادبادک مرا تا خدا میرساند
الاغی اگر بار میبرد؛ باید مگسهاش را میپراند
و سطلی میآورد؛ تا مادیانها بنوشند سیر
و کاری نمیکرد؛ قانون این خاک را بشکند
و یکبار در دادگاهی که جز عشق منطق نداشت؛
به پا خواست از حق بیدی که بر خاک افتاد؛ با دست دولت
حفاظت کند
و یک روز هم در سفرهاش، در سرزمینی چه دور
به نیلوفرانی که بر سطح مرداب میرُست؛ با چشم حیرت رسید
و برگشت تا باغ کاشان؛ که پیغام خود را بگوید به ما
ولی خواب بودیم شاید؛ چنان خواهرش
همان شب که پرسید: کفشم کجاست!
و آهسته رفت
وبلاگ حميد رضا گلسرخ ...
برچسب : كاشان باغ فين,باغ گياه شناسي كاشان,باغ فين در كاشان,باغ پرندگان كاشان,باغ هاي كاشان, نویسنده : hamidgolesorkho بازدید : 315